لبخند

لبخند…

به فاطی عمه گلی که فک میکنم یه لبخند زیبا میاد تو ذهنم… یه لبخندِ از ته دل، یه لبخند از سر رضایت… انگار دنیا برای اون قشنگ تر از بقیه می چرخه….
خوب که فک میکنم، وقتی محدودیت‌های اونو میدونم، وقتی میدونم این همه صدا،اون فقط سکوت میشنوه وقتی خودم بدون موسیقی میمیرم اون وقت ارزش حال خوب رو می فهمم. حال که میگم منظورم اینه که همین الان چیکاره ای…؟؟؟ اینِ که فاطی خیلی بهتر از ما می فهمتش.
“تنهایی” درد دیروز و هنوزِ بشر با اونم همراهه اما اون بلده چطور زندگی کنه،شادی رو کجا پیدا کنه. جنب و جوش میکنه، تا بتونه گلیمشو از آب بکشه تا پولشو جمع کنه بره کربلا که حالِ دلشو بهتر کنه!
از همش که بگذریم این که فاطمه ها تو چه شرایطی زندگی میکنن خیلی مهمه. تو شاه رستم فاطی عمه گلی رو خیلی دوس دارن خصوصا از وقتی عمه گلی رفته و فاطی تنها شده اون بیشتر مورد توجه اهالی هست، همه بهش کمک میکنن اصلا این عکس مال همون موقع هست که فاطی و خاله هدی و بقیه داشتن با هم پتو هاشون رو میشستن از قضا منم همون موقع میخواستم کود ببرم برای درخت گردویی که تازه به بنده سپردن تملکش رو و باید به اجبار از محل شستشو رد میشدیم ولی همش با شادی و خنده و کمک حل شد!!!
اما خوب ته ته ش فک می کنم همش مال این لبخند از ته دله… که حال همه و خودش رو خوب می کنه…
عکس از mahmoodabedi064@
متن از alikazemi_68@

فاطی عمه گلی
اهالی روستا
به اشتراک بزارید