بی بی و انار

بهم گفت برَّم(۱) میای صبو صبح(٢) کمکم انارهای حیاطو بچینیم؟

آنه سوْم(٣) داره میاد ایطو جمله ی(۴) انارا رو سرمو میزنه!!

گفتم باشه بی بی کارِت نباشه.

صبح،خروس خون رفتم دیدم سر طارُمه(۵) نشسته چراغ علاءالدین جلوشه سفره پهن کرده سبزی تازه چیده از حیاط گذاشته تو ظرف، پنیر و کره و مربا…به به.

گفتم سلام بی بی…گفت: سلام برَّم اومدی؟… برو انباری از تو گونی گردو بیار تا بشکونم بعد بشین نون(۶) بخور جون بگیری ننه.

اومدم نشستم پیشش نون گذاشت رو چراغ… بخور برَّم بخور… منم یه دلی از عزا در آوردم گفت بریم ننه؟؟ گفتم بی بی تو که دیگه نمیخواد بیای؛ گفت:آنه تو چه میدونی؟! دود از کُنده بلند میشه! خلاصه نشد راضیش کنی اومد و با هم انارا رو جمع کردیم و کلی کِیف کردیم…

١.عزیزم

٢.فرداصبح

٣.سرما

۴.همه ی

۵.ایوان

۶.نون خوردن در شاه رستم به طور کلی به غذا خوردن گفته می شود.

لطفا با هدفن بشنوید

ویدیو از:mahmoodabedi06@

متن و تدوین از: alikazemi_68@

به اشتراک بزارید