محرم

عصری اومدم توی اتاقِ بی بی، دیدم نشسته روی تختش چهارقد سیاه شو پوشیده. فرق وسط قشنگشو هم کرده بود زیر چهارقد، گفتم:آنِی جان (١) فرق کردی نه؟! گفت اَی توبه (٢) آنِی خوب فردا اول ماه حرومه. گفتم ماشالا همه چی بهت میاد. تا کی می پوشی؟ گفت ٢ ماه… خوب چرا ٢ماه؟!… خُب […]